سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موج
 
قالب وبلاگ
نویسندگان

سلامی به گرمای عشق های بیکران به عزیزترین فرد زندگیم به تو که برام خیلی عزیزی به توکه قراره انشالله و به عنایت پروردگار و با شفاعت ایمه و شهدا پا به پای هم پله های کمال و ترقی را طی کنیم و به کمال و قرب الهی برسیم وانسان کاملی بشیم.

همسر نازنینم!

قبل از هر چیزی از وجود مبارکت تشکر میکنم به خاطر همکاری و همپایی که در سفر جنوب با من داشتی و اجازه دادی و همراهی کردی تا در این سفر مالا مال از معنویت شرکت کبم و و یه ارادت و دوستی خاصی بیشتر از گذشته بین من و شهدا ایجاد بشه و از آن بهره ببرم.

عزیزتر از جانم!

از کجا شروع کنم ؟از اردو برات بگم که در گوشه گوشه آن جای خالیتو حس میکردم و در لحظه لحظه اش به یادت بودم وغیر از دعا برای سلامتی و فرج مولایمان مهدی برای هر دویمان دعا میکردم و از همشون خواستم تا شفاعت هر دومونو بکنن و از خدا بخوان تا مارو به اون آرزویی که در اولین روز ازدواجمون با هم و در کنار شهدای خفته در گلستان شهدای اصفهان کردیم برسونندو خلاصه به قول خودت آنها را واسطه خیر زندگیمان قرار دادم و ازشون خواستم تا ما هم رندگی پر خیر و برکت و معنویتی داشته باشیم و هم مرگ با عزتی در کنار هم و همزمان با هم داشته باشیم.

مکمل وجودم!

 از رزم شبانه در قرارگاه میشداغ در آخرین شب حضورمان در این سفر برایت میگویم که به نوعی جنگ و لحظات سخت آن را در شکلی بسیار ساده تر از آنچه واقعا وجود داشته به طور واقعی برایمان تداعی کرد.اینکه واقعا رزمندگان ما چه شرایط سختی را در آن زمان پشت سر گذاشتند و هر کدام چه شجاعتی داشتند و برای خودشان یلی بوده اند.

از اینکه توانستم به نوعی جنگ را احساس کنم خیلی احساس لذت بخشی داشتم. میدو نی خیلی برام لذت بخش بود لحظه ای که عین رزمنده های زمان جنگ پلاک افسران جوان جنگ نرم را به گردن می انداختیم و پیشانی بند یا حسین مظلوم و یا زهرا را برای نفر جلویی میبستیم و بعد اعزام میشدیم انگار واقعا میخواستیم برویم خط مقدم جبهه.در مسیر رزم فقط ذکر میگفتیم و به یاد خدا بودیم و از خدا کمک میخواستیم.تمام مدت رزم که توپ و تانک و موشک واقعی در بالای سرمان میزدند واقعا به این فکر میکردم که که درطول جنگ در لحظه لحظه حملات چه بر هر کدام از رزمندگان و شهدای ما گذشته و مسایلی از این قبیل که فرصت بیانش نیست.

قربانت گردم !

طی سفر در هر قرارگاهی که میرفتیم عده ای به عنوان خادم الشهدا حضور داشتندکه با ما همکاری بسیاری داشتند و در واقع یه جورایی مسیول هماهنگی کارها را داشتند.

بر حسب علاقه ای که نسبت به حضور در مناطق و خدمتگذاری زایران شهدا پیدا کرده بودم پرس و جو کردم و شرایط این کار را پرسیدم که اگر مایل باشی و شهدا ما را لایق نوکری خود بدانند علاقه مندم در سال آینده انشا الله خودشون شرایط را جور کنند و بتوانیم برای رضای خدا و نوکری زایران بهترین بندگان خدا آنجا حضور پیدا کنیم.

بگذریم.

 فدای وجود پر برکتت گردم !

نزدیک به سه هفته از فراق بین من و تو میگذرد،با تمام فعالیت ها و تجاربی که در مدت حضور در تهران دارم اما دوری از تو و دیگر اعضای خا نواده بسیار برام سخت است و واقعا در لحظات تنهایی زمانی که خیلی دلم برای تک تک اعضای خانواده به خصوص برای تو که از جان هم برایم عزیزتری تنگ میشود کاری جز پناه بردن به خدای صابر ندارم،اکثرا سعی میکنم روبروی برج میلاد بنشینم و خدا را به به بلندای بزرگواری و عظمتش که بلندای برج میلاد در مقابل آن هیچ است قسم بدهم   وازش میخواهم تا بر صبر وتحمل این بنده حقیرش بیفزاید و طاقت دوری عنایت کند تا بتوانم دوریتان را تحمل کنم و به کمک خودش در کارها و درس هایی که درپیش دارم یاریم نماید و این را نه تنها برای خودم بلکه برای شما نیز میخواهم و مطمینم که پروردگار عزیز و بزرگوارم مثل همیشه و بهتر از همیشه عنایت خویش را شامل حالمان میکند، انشا الله.

نورچشمانم!

در پایان امیدوارم هر چه زودتر روی ماهت را ببینم و از خدای بزرگ میخواهم محبتی که خودش به واسطه وجود مقدس امام عزیزم علی ابن موسی الرضا در دلمان نهاد روز افزون نماید و عاقبتمان را ختم به خیر نماید انشا الله    

دوستدارت :الهام


[ دوشنبه 88/12/17 ] [ 2:9 صبح ] [ ساحل آرامش ] [ نظرات () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 89662