سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موج
 
قالب وبلاگ
نویسندگان

 

خدایا

معبودا

عزیز دلم

خالقم

هستی بخشم

نیمی از عمرم را به بطالت و سرگرمی های مادی گذراندم

نگرانم از اینکه ندای الرحیلت را که شنیدم ببینم که همه عمرم به سرخوشی و مادیت گذشته و با دستانی خالی به سویت خواهم آمد

جانا

خودت دستگیرم باش

مگر تو را رب صدا نمی زنن

مگر اولین مربی خودت نبودی

دستم گیر که این دنیای وانفسا دارد مرا با خودش می برد

انگار همه عالم خاکی دست به دست هم داده اند تا انسانیتم را به خاک بمالند

خودت کمکم کن

این روزها فکرم آشفته این است که چه می شود ؟

حال اینکه اصلا ملتفت نیستم که اول و آخر تویی ؟

معبودا

شیطان در کمینم نشسته و لحظه به لحظه زندگیم را نشانه گرفته

کمکم کن در این میدان که جولان دهنده اش ابلیس است پیروز باشم

همین و بس ... .


[ چهارشنبه 95/3/5 ] [ 1:22 صبح ] [ آب زلال ] [ نظرات () ]

معبودا !

می خواهم شروع کنم

شروعی جدید، نو، تازه و پر حرارت ... .

چند صباحی از این ایام نخستین سال جدید به بطالت و خوش گذرانی و شاید لهو و لهب و گناه سپری شد ... .

نشود ضرب المثلی که می گویند در باغ که باز شود تا انتهای آن پیداست، بانگ تحویل سال 93 هجری شمسی به صدا در آید و من همچنان در فراموشی به سر برم ... .

تو خود کمک کن ایام باقی مانده از این سال را در راه خودت و برای خودت سپری کنم ... .

همین و بس ... .


[ چهارشنبه 92/1/14 ] [ 1:38 صبح ] [ آب زلال ] [ نظرات () ]

خیلی دلتنگم

اما نمی دانم چرا ؟

شاید دلیلش تمام کوتاهی های زندگیم باشد ... .

کوتاهی در حق خودم و خدای خودم و بندگان خدا ... .

خدایا !

مهربانا !

فرصت جبرانم عطا فرما ... .

همین و بس ... .


[ دوشنبه 92/1/12 ] [ 7:39 عصر ] [ آب زلال ] [ نظرات () ]

 

به نام خدایی که بین همسران مهر و مودت ایجاد کرد و حسی آفرید به نام دلتنگی

سلام بر عزیزی که بعد از خدا،امام رضا و سایر اهل بیت خیلی برام عزیزه

سلام بر یه دونه همسر گلم

 خیلی وقت بود دنبال فرصت میگشتم برات مطلب بذارم و اینطوری باهات صحبت کنم .خدا را شکرو سپاس میگم از اینکه دوباره آقا علی بن موسی الرضا به من توفیق داد تا برای عرض ارادت و ادب به محضرشان مشرف شوم و بعد از اون از تک گل زندگیم شوهر نازنینم تشکر می کنم که فراق راتحمل نموده و به من اجازه حضور به محضر عزیز و مولای هر دومونو داد و امید وارم بتوانم نایب الزیاره باشم و با عنایت امام رضا مثل همیشه با دست پر برگردم

عزیزتر از جانم 

خدا میداند که چقدر اینجا جایت خالیست .به هر صحن و رواقی که می روم یاد سفر هایی میکنم که به منت آقا با هم خدمتشون رسیدیم تازه از رواقهای خانوادگی که میگذرم و زن و شوهر ها و عروس و داماد ها را میبینم بیشتر دلم برایت تنگ میشود و میفهمم که چقدراینجا جایت خالیست و همان موقع از خدا و مولایمان می خواهم که انشالله با سلامتی و دل خوشی به زودی ماشین جدیدمان را بگیریم و راهی حرم امام رضاا و خواهر عزیزش که خیلی دلم براش تنگ شده بشویم و انشاالله ماشین قدم داری باشد و همش با آن در راه زیارت باشیم وبا استفاده از این نعمت الهی بیشتر به خدا نزدیک گردیم و آنچه از خدا و امام رضا در لحظه انتخاب شما خواستم تحقق پیدا کند و بتوانیم پا به پای یکدیگر در راه رسیدن به کمال و قرب الهی گام برداریم همچنین از آقا خواستم که فرزندان سالم و صالح و شایسته به همه کسانی که آرزوی فرزند دار شدن دارند بدهد و به ما نیز اگر فرزندی عطا میکند توانایی و توفیق تربیت صحیحشان را عنایت کند و اگر قرار است خدای تعالی منت گذارد و صلاح من در اشتغال به کار میباشد اولا مرا در جایگاهی قرار دهد که به خدا و اهل بیت نزدیک تر شوم و بتوانم در عین اشتغال به کار لطمه ای به تربیت فرزندانم و همسرداری ام وارد نکند و خود خداوند با عنایت امام رضا وشفاعت آقا و مولامون صاحب الزمان و سایر اهل بیت کمکم کنند و با همکاری شما (بابا جونی بچه هامون)بتوانیم فرزندان سالم و صالح و شایسته ای تربیت کنیم.انشا الله

 بماند که جای همه فامیل،خانواده خودم و خانواده تو و بیشتر از هرکسی جای خودت خالیه و امیدوارم هر چه زودتر همه با هم فامیلی و خانوادگی مشرف بشیم

 برای همه دعاا کردم به خصوص التماس دعاگویندگان.

ودر راس همه حوایج:

اللهم عجل لولیک الفرج

 


[ چهارشنبه 91/11/25 ] [ 10:30 عصر ] [ آب زلال ] [ نظرات () ]

باسمه تبارک و تعالی

خدای مهربانم

زمانهایی بر من می گذرد که، دنیا و هر آنچه در اوست آنچنان برایم پست جلوه می کند که از همه چیز احساس خستگی و نفرت پیدا میکنم ..

ولی چه کنم که در میدان عمل پایم می لغزد و این به قول خودم "پستی ها "را فراموش می کنم و غرق گناه و معصیت می شوم .

خدای مهربان

به حق همه ی مقربان درگاهت به من حالتی میانه عطا کن، که همه افعالم را به خاطر رضای تو و از روی تدبر و فکر انجام دهم ...

همین وبس ...


[ جمعه 91/3/26 ] [ 12:5 عصر ] [ آب زلال ] [ نظرات () ]

باسمه تبارک و تعالی

خدای خوبم

سلام

گاهی از اوقات دنیا و هر آنچه در آن است برایم کاملا نامفهوم جلوه می کند ...

گویا عنصر زمان و مکان برایم معنی ندارد ...

هدف از اینکه چرا هستم را گم میکنم ...

راستی خدای مهربانم هدف از خلقت بشریت را چه قرار دادی ؟

اینکه تو را بشناسیم،اقرار به عظمتت کنیم و در آستانت پیشانی به خاک سائیم ؟...

آری، نقطه بسیار بزرگ و رفیعی را نشانه گرفته بودی و ما را آفریدی ... .

خدای خوبم، بسیار ناچیزم، و در رسیدن به این هدف متعالی حیران ...

به لطف و کرم خود دستمان گیر و به سر منزل مقصود رسان ... .

همین و بس ...


[ جمعه 91/3/26 ] [ 11:53 صبح ] [ آب زلال ] [ نظرات () ]

تا صورت پیوند جهان بود، علی بود 

تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود

شاهی که ولی بود و وصی بود، علی بود

سلطان سخا و کرم و جود، علی بود

هم آدم و شیث و هم
الیاس                

هم صالح پیغمبر  و داوود، علی بود

هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب

هم یوسف و هم یونس و هم هود، علی بود

مسجود ملائک که شد آدم، ز علی شد    

آدم چو یکی قبله مسجود، علی بود

هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن 

هم عابد و هم معبد و معبود، علی بود

آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی      

آن یار که او نقش نبی بود، علی بود

موسی و عصا و ید بیضا و
نبوت           

در مصر به فرعون که بنمود، علی بود

چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم 

ازروی یقین در همه موجود، علی بود

آن شاه سر افراز که اندر شب معراج

با احمد مختار یکی بود، علی بود

آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن  

کردش صفت عصمت و بستود، علی بود


[ چهارشنبه 90/3/25 ] [ 6:35 عصر ] [ آب زلال ] [ نظرات () ]

ان شاءالله تا دقایقی دیگر عازم دیار نور، دیار لاله های عاشق، دیار خرازی ها و همتها، دیار جنون و سربلندی، قربانگاه پروانه های خمینی کبیر ره خواهم بود .

ان شاءالله که مایه ی عزت نفس و بیداری ام خواهد بود .


پیشاپیش حلول سال جدید را خدمت همه ی شما دوستان و همراهان محترم تبریک عرض می نمایم و سالی پر از خیر و برکت، پیروزی و موفقیت برای شما آرزومندم .

همین و بس


[ شنبه 89/12/28 ] [ 9:23 عصر ] [ آب زلال ] [ نظرات () ]

به نام خدای مهربانی که همه چیز در ید و قدرت اوست وخیلی دوسش دارم

سلام بر عزیز تر از جانم،همسر نازنینم

 قربون چشات برم،دلم برات تنگ شده بود گفتم خوبه یه نگاهی به فیلم عقدمون بکنم و خاطرات برام تازه بشه،بعد از اونم یه سری به وبلاگ زدم و مطالب رو وبلاگ را مرور کردمو تصمیم گرفتم بنویسم.داشتم مطالبو مرورمیکردم آخرین مطلبو دیدم که در مورد کربلا رفتنمون بود،یادم به این افتاد که بلاخره خدا و امام حسین واهلبیتش منت گذاشتن و قسمتمون شد رفتیم و اومدیم و واقعا نمیدانم چگونه بر این نعمت شکر گزارخدا باشم 

اولویت اول زندگی من ،همسرعزیزم

آره واقعا تو اولویت اول زندگی من هستی،میدونی عزیزم خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که اگه ما دوتا هر دومون برا هم اولویت اول زندگی باشیم و به حقوق متقابل همدیگه احترام بذاریم حتما با عنایت پروردگار زندگی پر خیر و برکتی خواهیم داشت.

قربانت گردم

صبح وقتی گفتی حالت خوب نیست،حالم دگرگون شدولی چه کنم که کاری از دستم بر نمی آمدجز اینکه دعا کنم که هر چه زود تر بهتر شوی.مثلا موندم خوابگاه که درس بخونم اما همه فکرم پیش شماس

الهی فدات شم

امیدوارم بهتر شده باشی و بتوانی در سایه ولیعصر وظایف روزانه ات را به درستی و کامل و بهتر از همیشه انجام بدهی

پیشاپیش ولادت امیرالمومنین این بزرگ مرد تاریخ و روز مرد را بر شما که بزرگ مرد زندگیم هستی تبریک عرض میکنم و امیدوارم همیشه تا آخرین لحظه عمرم،سایتون بالای سرم http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/254.gifباشه

.


[ یکشنبه 89/3/23 ] [ 6:27 عصر ] [ ساحل آرامش ] [ نظرات () ]

به نام خدایی که همه چیز در ید و قدرت اوست و هر چه او بخواهد همان میشود
سلام به عزیز تر از جانم
امشب از همون اول که دیدمت احساس کردم یه چیزیت هست.وقتی میگم شام خوردی میگی آره و وقتی میگم چی خوردی میگی بلاخره یه چیزی خوردم .از طرز حرف زدنت میشد فهمید یه چیزیت شده.با خودم خیلی فکر کردم که ببینم از چی ناراحتی نکنه کاری کردم که با عث ناراحتیت شده.  یه دل گفتم نکنه چون رفتم خونه دایینا  ناراحتی،بعد فکر کردم آخه خودت بهم اجازه دادی برم پس ناراحتیت ربطی به این نداره.خلاصه هرچی درباره خودم و خودت توذهنم ورق زدم ببینم آیا نکته ای پیدا میکنم که باعث ناراحتیت شده باشه به چیزی نرسیدم.تا اینکه گفتم شاید اصلا به من ربطی نداره و با خانوادت بحثت شده و شاید داداش و بابات چیزی گفتن و باعث ناراحتیت شده و وقتی بت گفتم و گفتی نه، نهایت خودمو اینطوری آروم کردم که بابا، بیچاره خستس خوب امروز خیلی خسته شده و برا همین کسله و خوابش میاد  ولی بازم ته دلم میدونستم که یه چیزیت هست ولی نمیگی. تا اینکه وقتی خوابیدیم و بحث کربلا پیش  اومد و گفتی خوبه نریم و من حسشو ندارم و ازاین حرفا که شنیدنش خیلی آزارم میداد و آخرشم مثل همیشه اشکمو در آوردی. میدونی اکه یه دست کتک سیر اون موقع ازت خورده بودم خیلی بهتر از این بود که این حرفو بهم بزنی و من بهت گفتم باشه من با یکی دیگه حرفامو زدم و بقیش به من ربطی نداره آخه میدونی چند وقت پیش بهم خبر دادند که نمیتونن ما رو ببرن و من پون کلی  به تو التماس کرده بودم که بری  کارای گذرنامتو بکنی خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم به درگاه خدا و امام حسین کلی التماس کردم به آقا گفتم باشه آقا جون یعنی بعد این همه سال که به لطف پروردگار عاشق شما و بزرگ شده تو روضه های شماییم و یه ایندفعه نیت کرده بویدم پا به پای همسرم برای نوکری زائرات بیایم ما رو قبول نداشتی و دعوتمون نکردی و خیلی چیزای دیگه که فقط خودش میدونه و من و خدای هر دومون.میدونی این یکی از بزرگترین آرزوها و خواسته های همیشگی من تو تمام عمرم از خدا بوده که زندگی منو طوری قرار بده که پابه پای همسرم همیشه در راه زیارت پیغمبرو اهل بیتش و خونه خوده خدا باشیم وهمچنین ادامه دهنده راهشون،اصلا حتی درآمد وروزیمونم از طریق اهل بیت باشه یه جوری که هم زیارتمونو مجانی کردیم و هم حتی درآمدمان هم از همان طریق باشه.همیشه وقتی مجریا و گزارشگرای  تلویزیونو میدیدم که دارند از کنار ضریح مقدس یکی از اهلبیت  یا از کنارخونه خدا گزارش میدن آرزو میکردم روزی برسه منم تو همچین موقعیتی قرار بگیرم و پا به پای همسرم از کنار اماکن و حریم های مقدس گزارش بدم و دلای عاشقو روونه اونجا کنم و واقعا یکی از اهداف من از خبرنگاری و مجریگری هم همینه که یه روزی به یه همچین موقعیتی برسم شاید باور نکنی اما یکی از حاجاتی که هر بار که رفتم حرم امام رضای عزیزم ازش خواستم این بوده که روزی را برسونه که از کنار گنبدش بازم پا به پای همسرم برا عاشقای حرمش گزارش بدم و دلای عاشقو روونه حریم مقدسش کنم البته با تمام وجودم مطمئنم که هم امام رضا و هم خدای امام رضا هردوشون این قدرتو دارن که نه تنها توانایی وشیوایی کلامش را بهم بدهند بلکه موقعیتش را هم برام ایجاد کنند،امام رضا با شفاعتش و خدا با عنایت و قدرتش.فقط یه چیزه که باعث میشه به این آرزوم نرسم و اون چیزی نیست جز حکمت الهی.و من جز اینکه تسلیم درگاه الهی باشم و تلاشم را در زندگی برای رسیدن به رضای الهی دو چندان بکنم کار دیگری نمیتوانم بکنم.
وقتی به تو بله دادم به خدا توکل کردم و پیش خودم احساس میکردم تو همون کسی هستنی که میتونیم با هم به کمال برسیم  ودرک و فهم بالایی داری و میتونی تو رسیدنم به این آرزو مشوق و همراهم باشی و پا به پای هم به این آرزو که سهله به چیزای مهم تر ازاون مثل قرب الهی برسیم و پیش بریم و زندگی پر خیر و برکتی داشته باشیم اما وقتی میبینم در مورد این که یه موقعیت سادس که به عنایت خود خدا و امام حسین برامون ایجاد شده اینجوری رفتار میکنی به کلی نسبت به رسیدن به اون همه آرزوی قشنگی که تو تمام عمرم از خدا خواستم نا امید میشم تو تمام مدت سفر قبلیمم از خدا میخواستم یه راه ویژه پر خیر و برکت خاصی را برامون ایجاد بکنه و ما را در راهی قرار بده که هم دردنیا به کمالات انسانیمون برسیم و هم آخرت خوبی را برای خودمان ایجاد کنیم خلاصه که از هر نظر هم دنیامونو داشته باشیم و هم آخرتمونو.
نمیدونم بعضی وقتا یه حرفایی را که میزنی منو به کلی از همه چیز نا امید میکنی اما بازم توکلم به خداست و از خودش کمک میخوام  که کمکمون کنه تا پا به پای هم پیش بریم بتونیم همدیگه را در رسیدن به اهدافمون یاری کنیم.
میدونی درباره این حرفت که گفتی نمیام چه فکری کردم ؟با خودم گفتم مطمئنم این هیچ دلیل دیگه ای نمیتونه داشته باشه مگه اینکه دوباره با یکی درباره این موضوع حرف زدی و بت گفتن یا با خودت متاسفانه فکر کردی که حالا اگه من با اینا برم،پولشو اینا میدن پس بعدا میخوان سرم منت بذارن که اگه واقعا این فکررا کرده باشی خیلی بی انصافیه چون اگه یادت باشه قبلا هم سر یه چیز دیگه وقتی این حرفو زدی بهت گفتم ما اصلا اینطور نیستیم و این چه فکریه که میکنی چون برا ما فقط حضورت مهمه تازه اگه فکر میکنی باید کار کنی و حوصلشو نداری فکر کنم امام حسین این لیاقتم ازمون گرفته باشه چون وقتی دوباره قرار شد بریم مثل اینکه گفتند نیازی هم به اون شکل به خدمه ندارن  البته با زم خیلی مطمئن نیستم.یه دلیل دیگه ممکنه برام بیاری اونم اینکه آمادگیشو ندارم وهنوز فکر میکنم لیاقتشو ندارم یا اونطور که باید عشقش تو دلم نیفتاده که اونم بهت میگم خب چرا امتحان نمیکنی تا  عشقش در دلت ایجاد بشه و خلاصه .....
نمیدونم بعضی وقتا انقد ناراحت میشم که میگم تو فقط با این کارات میخوای منو ناراخت کنی
اما
من همیشه همه کارامو فقط و فقط به خود خدا واگزار کردم و خودش میدونه واهلبیت و شفاعت اونها، به منم هیچ ربطی نداره دیگه بقبش با خودشونه.
میدونی وقتی تصمیم گرفتم برات بنویسم و اینطوری باهات درددل کنم اول یه  سر به وبلاگ زدم واون نامه های قبلی را که در لحظات دوری و تنهایی برا هم نوشتیم را خواندم و به این فکر کردم که چرا ما باید اینطوری باشیم که وقتی از هم دوریم دلمان برا همدیگه میتپه و برای هر چه زودتر دیدن همدیگه لحظه شماری میکنیم اما حالا که با همیم اینقدر همدیگه را ناراحت میکنیم و حتی اشکمونو در میاریم.واقعا چرا؟
اما با همه ناراحتی و دلخوری که دارم،با قطره قطره اشکی که در حین نوشتن این مطلب از چشمانم جاری میشه وبا تمام وجودم میخوام بهت بگم در هر حالتی تو برام عزیز ترینی و دوستت دارم.
ولی تورو خدا بیا یه قولی به هم بدیم اینکه همیشه هم شفاهی و هم از طریق وبلاگ حرفامونو به هم بزنیم.
آخه اگه زن و شوهر حرفاشونو به هم نزنن میخوان با کی حرف بزنن البته اینو تو پرانتز بگم که همدل و همراز و همراه هردومون خدای یکتاست که الهی قربونش برم و ازش میخوا م هوای هر دومونو داشته باشه و دلامونو از همیشه به هم نزدیکتر کنه تا بهتر بتونیم همدیگه را درک کنیم و یار و همراه همدیگه تو لحظه لحظه زندگیمون باشیم.
اینم از دعای آخر کار،خدایا چنان کن سر انجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار.

 


[ شنبه 88/12/22 ] [ 9:7 عصر ] [ ساحل آرامش ] [ نظرات () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 89663